شهید عباس دانشگر

۶۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

اهل خلوت بود

احساس می‌کنم ایمان در وجودش استقرار دارد...» این جمله‌ای بود که یکی از دوستان ما درباره عباس می‌گفت. راست می‌گفت. هرکس عباس را می‌دید ایمان و تقوا را در وجودش احساس می‌کرد. می‌شد از روحیاتش فهمید که حتی در خلوت هم دست به سوی گناه دراز نمی‌کند.

به دلیل شرایط کاری‌ام، معمولا باید نیروهایی که با من کار می‌کنند را بسنجم. من عباس را چندین‌بار آزمایش کردم و هربار اطمینانم به ایمانش بیش‌تر شد. عباس مومن بود و اهل خلوت. شاید بگویند همه انسان‌ها خلوت می‌کنند؛ اما خلوت‌های عباس بیش‌تر بود و جنس متفاوتی داشت. با قاطعیت می‌گویم، کم‌تر شبی بود که عباس با خدا خلوت نکند. شاید در همین خلوت‌ها بود که ایمان را آرام‌آرام در وجودش مستقر می‌کرد...


 

به نقل از :

سردار حمید اباذری

جانشین فرمانده دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع)


https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

بیانات رهبری

درباره منویات رهبر انقلاب بسیار باحرارت صحبت می‌کرد. نسبت به حضرت آقا متعصب بود. حرف‌های آقا را می‌نوشت و درباره آن با من خیلی صحبت می‌کرد. این منویات رهبری بود که دغدغه‌ها را در وجودش می‌دمید. برای انقلاب و سپاه دغدغه داشت. نگران فرهنگ بود. می‌گفت باید یک اردوگاه جامع بسازیم که طرح‌های بزرگ فرهنگی در آن اجرا شود. هروقت که با هم به مأموریت می‌رفتیم، تقریبا تمام وقتمان در مسیر رفت و آمد به بحث‌های جدی می‌گذشت. من را به حرف می‌گرفت! از مسائل فلسفی گرفته تا مسائل سیاسی را مطرح می‌کرد و بحث می‌کردیم. حتی مسائل علمی و نجومی هم مطرح می‌کرد. گاهی درباره فیلم‌های هالیوودی حرف می‌زد و گاهی درباره مسائل عمیق فرهنگی... لابلای این بحث‌ها دغدغه‌های انقلابی‌اش را مطرح می‌‌کرد. اگر سفرمان ده ساعت طول می‌کشید، هفت ساعت از آن مشغول بحث بودیم! او یکی از کسانی بود که گاهی من را در بحث‌ها کلافه میکرد.

 

به نقل از :

سردار حمید اباذری

جانشین فرماندهی دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام  حسین(ع)

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

بسیار پرحرارت و پرجوش و خروش و انقلابی بود. نمی‌توانست نسبت به مسائل روز بی‌اعتنا باشد؛ به ویژه از کنار مسائل مرتبط با انقلاب به سادگی عبور نمی‌کرد. نسبت به مطالبات رهبر انقلاب به شدت دغدغه‌مند بود. می‌شد تجلی حرف‌های حضرت آقا و نشانه‌های انقلابی بودن را در رفتار و حرف‌ها و سیمای عباس دید. ارزش‌های انقلابی را نه فقط در حرف، بلکه در رفتار و عملش هم نشان می‌داد. وقتی به دنبال یک جوان مومن انقلابی می‌گشتیم تا به عنوان الگو معرفی کنیم، همین ویژگی‌ها باعث شد که عباس خودنمایی کند. شهادتش یک الگو را به ما هدیه کرد.

 

به نقل از :

سردار حمید اباذری

جانشین فرماندهی دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام  حسین(ع)

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

سوریه و عباس

هنوز تجربه کاری چندانی نداشت که بحث رفتن به سوریه مطرح شد. سن و سالی هم نداشت. به او گفتم باید مدتی در مجموعه ما بمانی تا به لحاظ کاری رشد کنی. این سودای «رشد کردن» به او انگیزه می‌داد. علاوه بر این که از هر فرصتی برای آموختن استفاده می‌کرد؛ اغلب شب‌ها وقتی که همه در حال استراحت بودند، او تک و تنها در میدان صبحگاه دانشگاه امام حسین(ع) می‌دوید و تلاش می‌کرد تا در کنار تخصص کاری، آمادگی جسمانی‌اش را هم تقویت کند.

دوست داشت اگر به سوریه می‌رود، موثر باشد.

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

مهم‌ترین ویژگی‌اش جدیت و دلسوزی در کار بود. آن‌چه را که برای تقویت آمادگی جسمانی یک فرد نظامی لازم است از من می‌پرسید گاهی به من می‌گفت برایم برنامه ورزشی بنویس، می‌خواهم ورزیده شوم. من هم به او برنامه می‌دادم. عباس با جدیت به این برنامه‌ها عمل می‌کرد. او حتی زمان ورزش کردن، نوع ورزش‌ها و نحوه انجام حرکات ورزشی را به دقت می‌پرسید. همت والایی داشت و حرصِ کارش را می‌خورد. گاهی که من ساعت 8-9 شب می‌خواستم از دانشگاه خارج شوم، می‌دیدم که او هنوز سر کار است. گاهی ساعتی را با هم درد و دل می‌کردیم. بعضی وقت‌ها که در دفتر سردار جلسه داشتیم، در چند دقیقه‌ای که پیش از شروع جلسه، منتظر می‌ماندیم، عباس ما را تحویل می‌گرفت و از ما پذیرایی می‌کرد. بعد هم می‌نشست و کمی با ما صحبت می‌کرد. با تمام مراجعه‌کنندگان همین‌قدر صمیمی برخورد می‌کرد.

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

خاطره 10

معتقدم هر جوانی که واقعا دغدغه‌مند باشد برای رفع دغدغه‌هایش راه‌حل پیدا می‌کند. عباس واقعا دغدغه‌مند بود. راجع به خیلی از مسائل حساسیت نشان می‌داد. به خصوص درباره مسأله فرماندهی. می‌گفت:«من فرمانده نمیشم ولی اگه بشم می‌دونم خیلی بهم فشار میاد.» تعریف خودش را از فرماندهی داشت؛ یک تعریف عمیق و فراگیر. مرتبا برای من از راه‌حل‌هایی که پیدا کرده بود حرف می‌زد. من عادت دارم که درباره موضوعات تخصصی از بچه‌ها نظر بخواهم. نمی‌خواهم حالا که عباس شهید شده، درباره‌اش غلو کنم اما بسیاری از ایده‌هایی که در ذهن من شکل گرفت، حاصل مشاوره‌ها و مباحثاتی بود که با عباس داشتم. ایده‌های خود او هم در هیأت اندیشه‌ورزی که با دوستان و رفقایش داشت شکل می‌گرفت. در قالب تشکیلات مشاوران خیلی زحمت کشید و خیلی به من کمک کرد. امروز می‌توانم با افتخار بگویم که نظرات عباس در بطن راه‌حل‌ها، راهکارها و شیوه‌های تربیتی ما نهفته است.

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi

نقل از:

سردار حمید اباذری

جانشین فرماندهی دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع)

کانال جوان مومن انقلابی


  • ۰
  • ۰

خاطره 11

این که می‌دید علاوه بر خودش من هم اصرار دارم که به عنوان یک متخصص به سوریه برود، خوشحالش می‌کرد. قصدم از این که ابتدا با اعزامش مخالفت کردم تنها و تنها این بود که مصر بودم اول دوره کارشناسی‌اش را تمام کند و بعد به سوریه اعزام شود. می‌خواستم به عنوان یک مربی و کارشناس جنگ‌افزار وارد عرصه جنگ سخت و دفاع از حرم بشود. این اتفاق نهایتا افتاد. پیش از این که به سوریه اعزام شود ما او را موقتا به گروه شهید کاوه معرفی کردیم. همزمان با فعالیت در مجموعه دفتر من، یکی دو هفته‌ای به عنوان فرمانده در کنار بچه‌های گروه شهید کاوه بود. اما به تدریج هم ما و هم خودش قید ماندنش در دفتر را زدیم! می‌دانست که باید از دفتر برود. حالا هردو به این باور رسیده بودیم که آماده رفتن شده است...

نقل از:

سردار حمید اباذری

جانشین فرمانده دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین(ع)  

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

خاطره 12


#هر_پگاه_یک_پیام 13

می‌پرسید:«چیکار کنم که بتونم قدرت بدنی خوبی داشته باشم و از پس جنگ بر بیام؟» در ایام نزدیک به اعزام سوال‌هایش بیش‌تر و بیش‌‌تر می‌شد. تمریناتش هم فشرده‌تر شده بود. به همین اندازه هم کار می‌کرد. شب‌ها تا ساعت 11-12 شب در دفتر می‌ماند. شماره همراهش را حفظ بودم و هرجا گرهی به کارمان می‌افتاد سریع با او تماس می‌گرفتم و او هم زود خودش را می‌رساند. عباس همیشه با آغوش باز به استقبال دشوارترین شرایط می‌رفت و تا آخرین لحظه پای کار می‌ماند.

حالا که او شهید شده، اگر گرهی به کارمان بیفتد، زودتر می‌توانیم با او ارتباط برقرار کنیم...

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

خاطره 13

وقتی من به سوریه اعزام شدم، حلب وضعیت وخیمی داشت. اوایل خردادماه 95 بود و قرار بود من هم به عباس ملحق شوم. محور مقاومت در موضع دفاعی قرار داشت و اکثر حملات از سوی دشمنان صورت می‌گرفت. روز اول، در فرودگاه حلب، دیدم که یکی از مجاهدین از ماشینش پیاده شد و شدیدا گریه می‌کرد و توی سرش می‌زد. پرسیدم:«چی شده؟» گفت:«دو تا انتحاری تو خلصه زدن به نیروهای ما، چند نفر از مجاهدا شهید شدن...» به مقر که رسیدیم، بیسیم شلوغ بود و بیش‌ترین صدایی که از آن شنیده می‌شد، صدای عباس بود که مدام طلب نیرو و مهمات می‌کرد. نیروهای عباس از بچه‌های نبل و الزهراء بودند.  بین عباس و نیروهایش پیوندی عاطفی برقرار شده بود. او فرمانده گروهان بود. هوایشان را داشت و با وجود سن کمش، مثل یک پدر مهربان با آن‌ها برخورد می‌کرد. بعضی از بچه‌ها به او کنایه می‌زدند که «این‌قدر که تو به فکر نیروهاتی، مادر به فکر بچه‌هاش نیست!» هم از نظر روحی و هم نظر رساندن تجهیزات به آن‌ها، مراقبشان بود.


https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

خاطره 14

درست به همان اندازه که به آمادگی جسمانی‌اش توجه می‌کرد و به همان اندازه که دوست داشت بیش‌تر یاد بگیرد و بداند، مراقب کار کردنش و ارتباطش با افراد هم بود. ما خوشحال بودیم که عباس در دفتر سردار کارِ مفید می‌کند. کار کردن در چنین جایی با چنین درجه‌ای و در چنین سنی، کار آسانی نبود. ما با دیدن عباس آرامش خاصی پیدا می‌کردیم. طوری رفتار می‌کرد که با او احساس صمیمیت و گرمی می‌کردیم. در کارهای گروهی همیشه به دنبال عباس می‌گشتیم. او در هر کارِ فرهنگی که نیاز به همفکری و همکاری بود حضور داشت. با طراوت و شادابی که از عباس سراغ داشتیم، از او کمک می‌‌خواستیم و روحیه می‌گرفتیم.


https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi