عباس با سه نفر از دوستانش از مشهد برمیگشت، تلفنی با من صحبت
کرد و گفت دوستانم جلوی در خانه ما میآیند، من را پیاده میکنند و
آنها به سمت تهران میروند. من به او گفتم فصل انار است، اگر دوست
دارید مقداری انار برای هر یک آماده کنم. "گفت بسیار خوبه"من سه
بسته انار را آماده کردم و یک بسته دیگر هم برای سردار اباذری در نظر
گرفتم تا در تهران به ایشان بدهند. وقتی عباس بستهها را دید به سراغ
آن بستهای که برای سردار بود رفت، سه چهار تا انار گرفت و گفت
باید برای همه یکسان باشه.
کانال خاطرات شهید عباس دانشگر
https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi
- ۹۷/۱۱/۱۴