یه روز با عباس داشتم از
دانشگاه به سمت بلوار هجرت با هم می رفتیم،
اون روز ماشین خانواده همسرش زیر پایش بود، که ناگهان عباس بد
پیچید و ما با یه سمند تصادف
کردیم. متاسفانه اون روز عباس یادش
رفته بود مدارک ماشن رو بیاره،
خلاصه تصمیم بر این شد ما خسارت
ماشین سمند رو بدیم و بریم. من
پیش قدم شدم و به راننده سمند که
یه آقای جوان با معرفت بود،
گفتم: آقا خسارتتون چقدره ما بدیم
خدمتتون. ایشان گفت من که نمی
دانم باید برویم پیش صافکار. عباس
هم اون روز بسیار پریشان و بهم
ریخته بود که بعد فهمیدم که پدر
خانومش که عموی عزیزشان میباشد،
هم اون روز تصادف کرده بود و
عباس داشته میرفته عیادت ایشان.
خلاصه رفتیم پیش صافکار گفتن:
دویست هزار تومان خسارت برده.
من به راننده سمند گفتم رفیقم
دانشجو هست، از او کمتر بگیر: )
البته چون می دانستم عباس همزمان
در دانشگاه درس میخونه و کار هم
می کنه( خلاصه اون جوان راضی
شد صد تومان بگیره من صد تومان
به اون راننده دادم و رفتیم بین راه
دیدم عباس عزیزتر از جانم به
شدت از دستم ناراحته باهاش شوخی
کردم گفتم مرد مؤمن من پول رو
دادم تو ناراحتی؟ گفت از این ناراحتم
که گفتی من دانشجو هستم و اون
فرد به ما ترحّم کرد خلاصه کلی
باهاش صحبت کردم که من منظوری
نداشتم، خواستم سریع موضوع
حل بشه و بعد روی من رو بوسید و
از هم برای همیشه جدا شدیم این
آخرین دیدار ما بود تا قیامت.
کانال خاطرات شهید عباس دانشگر
https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi