شهید عباس دانشگر

  • ۰
  • ۰

تو مرز مهران دیدمش که داشت هماهنگی های کاروان رو انجام

می داد... صداش زدم عباس بیا اینجا پیش ما، انقد برا ما کلاس نذار...

با اینکه سرش شلوغ بود و داشت اتوبوس هایی که هنوز نرسیده بودن

رو آمار می گرفت و گوشیشم مدام زنگ می خورد، اومد... به شوخی

بهش گفتم عباس بیا با من یه عکس بنداز که فردا اگه من شهید شدم

عکسمو این طرف اون طرف نشون بدی و بگی من با شهید فلانی

روزگاری باهم بودیم این حرفا... فقط خندید... امروز که این عکسارو

دیدم با خودم گفتم ای دل غافل کار برعکس شده، حالا ما باید

بگیم: جداً که شهدا خندیدند و رفتند.

     کانال خاطرات شهید عباس دانشگر
https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۹۷/۱۱/۱۳

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی