شهید عباس دانشگر

  • ۰
  • ۰

عباس با سه نفر از دوستانش از مشهد برمیگشت، تلفنی با من صحبت

کرد و گفت دوستانم جلوی در خانه ما میآیند، من را پیاده میکنند و

آنها به سمت تهران میروند. من به او گفتم فصل انار است، اگر دوست

دارید مقداری انار برای هر یک آماده کنم. "گفت بسیار خوبه"من سه

بسته انار را آماده کردم و یک بسته دیگر هم برای سردار اباذری در نظر

گرفتم تا در تهران به ایشان بدهند. وقتی عباس بستهها را دید به سراغ

آن بستهای که برای سردار بود رفت، سه چهار تا انار گرفت و گفت

باید برای همه یکسان باشه.

     کانال خاطرات شهید عباس دانشگر
https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۹۷/۱۱/۱۴

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی