شهید عباس دانشگر

  • ۰
  • ۰

در دانشگاه در هر کار فرهنگی که نیاز به هم فکری و همکاری بود،

عباس حضور داشت، گاهی کارهای گروهی که پیش میآمد به دنبال

عباس میرفتیم و از او کمک میخواستیم. با آن طراوت و شادابی که

در او سراغ داشتیم از او روحیه میگرفتیم. هرچند قرار بود یک ماه بعد

از رفتن عباس، من هم به سوریه برم و اونجا او را می دیدم ولی دلم

طاقت نداد که روز اعزام عباس برای خداحافظی برم پیشش. روز

پنجشنبه دوّم اردیبهشت ماه بود، مصادف با سیزده رجب روز میلاد

حضرت علی )ع( برای خداحافظی به دانشگاه رفتم، عباس مثل همیشه

لبخند بر چهره داشت و بسیار خوشحال بود. به شخصی که همراه او

بود گفتم شما عموی عباس هستی؟ گفت: بله، با لبخند بهش گفتم

خوب نگاهش کن که دیگر او را نمیبینی، او حتماً شهید میشه.

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۹۷/۱۱/۱۵

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی