#هر پگاه یک پیام 32 وقتی به فرودگاه دمشق رسیدیم، شهید طهماسبی
گفت:«حسین! تا میتونی این یکی دو روز بگیر بخواب!» گفتم:«چطور؟» گفت:«تا قبل از
اعزام به حلب، جز زیارت و خواب هیچ کار دیگهای نکن!» گفتم:«قضیه چیه؟» گفت:«اونجا
خواب و خوراک ندارید! کلا 24 ساعته بیدارید و درگیر» حال خاصی به من دست داد. در
فرودگاه هم میفهمیدند به حلب میرویم طور دیگری نگاهمان میکردند. حسابی به ما میرسیدند
و پذیرایی میکردند! انگار دو دقیقه بعد میخواهند سرمان را ببرند! بالاخره به
مقرمان در حلب رفتیم. صدای عباس از پشت بیسیم میآمد که دائم میگفت:«مهمات
بریزید، دفاع کنید، من کمک میخوام» صدایش را که شنیدیم خوشحال شدیم. گفتم:«دمش
گرم! چقدر مرد شده این عباس!» فرمانده گروهان شده بود و مدیریت میکرد. دوست
داشتیم زودتر برویم و عباس و بچهها را ببینیم. نقل از :حسین جوینده-همرزم شهید
کانال جوان مومن انقلابی
https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi
- ۹۷/۱۱/۱۶