شهید عباس دانشگر

  • ۰
  • ۰

خاطره 27

یادم نمی‌رود شبی را که از آمدنش ناامید شدیم. بغضی تلخ گلوهایمان را می‌فشرد. نگاه‌هایمان دور تا دور منطقه را می‌گشت تا شاید نشانی از عباس بیابد. بی‌تاب بودیم اما از عباس خبری نمی‌رسید تا آبی باشد بر آتشِ بی‌تابی‌مان. صبح جمعه، بیست و یکم خردادماه بود که نیروهایی برای تفحص جلو رفتند. وقتی پیکر عباس را بازگرداندند دیدیم که خون، صورتش را خضاب کرده است. آری! روح عباس به دیدار خدا رفته بود، خونش خاک حلب را رنگین کرده بود و جسمش آمده بود تا آتش جانمان را شعله‌ور کند. عباس را که دیدیم فهمیدیم، وقتی روحش پروانه‌وار رو به آسمان می‌رفت، شمع جسمش آرام و بی صدا می‌سوخت...

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۹۷/۱۱/۱۷

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی