شهید عباس دانشگر

  • ۰
  • ۰

خاطره 16

یکی از نیروهای عباس شهید شده بود و دسترسی به پیکرش امکان‌پذیر نبود. عباس پشت بیسیم می‌گفت:«آتیش بریزید تا من برم بیارمش عقب.» فرمانده تیپ به عباس گفت:«بی‌تابی نکن. آتیش دشمن شدیده، اگه جلو بری خودتم شهید میشی.» عباس اما گفت:«نه! باید برم؛ نباید بدنش دست دشمن بیفته.» شب که شد عباس به من گفت:«یه دوربین دید در شب می‌خوام

- چیکار می‌خوای بکنی؟

-حسین! شب میای با هم بریم پیکر شهیدو بیاریم؟

-باهات میام ولی بذار از فرمانده تیپ اجازه بگیرم...

فرمانده گفته بود که رفتن به صلاح نیست؛ گفته بود در اولین فرصت پیکر شهید را بازمی‌گردانیم؛ عباس اما آرام و قرار نداشت. دائم می‌گفت:«هوا گرمه، اون بنده خدا هم روزه بوده... بریم پیکرشو بیاریم...» فرمانده رضایت نداد، در عملیات بعدی پیکر شهید را به عقب بازگرداندیم...


https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۹۷/۱۱/۱۸

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی