شهید عباس دانشگر

۶۷ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

  • ۰
  • ۰

#هر پگاه یک پیام 35

 18 بهمن 94 بود که برای پرواز «تندم» و در واقع آمادگی برای سقوط آزاد با چتر آمده بود. عملیات سقوط آزاد را انجام داد. آن روز خاطره خیلی خوبی برای ما شد. افراد خاصی در جهان به دنبال سقوط آزاد می‌روند. بعد از عملیات، حس و حال 25 ثانیه سقوط با سرعت 240 کیلومتر در ساعت را از عباس پرسیدم. گفت:«چیز خاصی نبود! عادی بود. فکر می‌کردم از این سخت‌تر باشه. اگه بگن تنها بپر، تنها می‌پرم.» توی دلم گفتم:«این پسر دیوونه س!»   

دومین روز حضور در حلب وقتی پشت بیسیم صدایش را شنیدم، کلمه «تندم» را استفاده کردم. من را شناخت. گفت:«ابویاسین شمایی؟» قراری گذاشتیم تا همدیگر را ببینیم. تا قبل از آن همیشه صدای عباس را در بیسیم می‌شنیدم. سر قرار که حاضر شدم دیدم یک جوان قد بلند دارد می‌آید! صورتش ریش نداشت! آن‌جا بود که برای اولین‌بار در حلب یک دل سیر عباس را دیدم.

 

نقل از :حسین جوینده-همرزم شهید

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

نماز اول وقت

یک شب رفتم نماز توی مسجد، یه لحظه یه نفر به چشمم آشنا اومد،

فکر کردم عباسه ولی با خودم گفتم: نه عباس اگه می خواست از تهران

بیاد سمنان به ما خبر می داد، بعد داشتم از مسجد خارج می شدم،

یه نفر گفت:" چشمت روشن عباس تازه اومده "متوجه شدم عباس

برگشته و ما خبر نداریم. متوجه شدم عباس هر موقع می خواد بیاد

سمنان یه جوری وقتش رو تنظیم می کنه که نماز اول وقت تو مسجد

باشه. عباس نماز اول وقت و مسجدش ترک نمی شد.

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi



  • ۰
  • ۰

موقع رفتن به مدرسه در مقطع ابتدایی و راهنمایی سرش را میشست،

بعد جلوی آینه میایستاد و موهایش را شانه میکرد و به لباسش عطر

میزد. گاهی در آن هوای سرد زمستان با موهای خیس به مدرسه

میرفت، همین بیاحتیاطی او باعث شده بود که به محض اینکه هوای

سرد به او میخورد، سرماخورده میشد. در دوران دبیرستان پنج نوع

عطر خریده بود. شیشههای عطر اوکنار طاقچه به ردیف چیده بود،

هر روز که به مدرسه و مسجد میرفت، خود را با یک عطر خوشبو

میکرد.

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

درس اخلاق

ماه محرم که فرا میرسید، جایش در جلسات سخنرانی و عزاداری بود.

در مجالسی شرکت میکرد که سخنران آن توانمند و تأثیرگذار بود

بیشتر در امامزاده یحیی و امامزاده علی بن جعفر علیهما السلام. بعد از

نماز مغرب و عشاء با ذوق و شوق از مسجد به خانه میآمد، شام

مختصری میخورد و با دوستانش به مراسم میرفت. اگر ماشین نبود

پیاده از خانه تا امامزاده میرفتند. یک شب ما به مهمانی دعوت بودیم

از عباس خواستم که با ما بیاید، او گفت اگر بیایم سلسله درسهای

اخلاق سخنران از دستم میرود.

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

دلتنگ دعای ندبه

شب جمعه بود، حدود ساعت 11 شب بود که عباس به خانه رسید.

گفتم چرا دیر وقت به سمنان آمدی؟ گفت جاده خیلی شلوغ بود.

بعد از صرف شام استراحت کرد، صبح برای نماز صبح بیدارش کردم

نمازش را خواند و خوابید، یک ساعت بعد بیدار شد، گفت دیر شد...

بهش گفتم یک بار نماز خواندی، به من گفت دعای ندبه را میگم. گفتم

الان دیر شده امروز را صرف نظر کن، او دلش طاقت نیاورد، سریع لباس

را پوشید و از خانه بیرون رفت.

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

مصاحبه و مطالعه

با عباس برای ثبت نام اولیه در مؤسسه شهید آوینی رفته بودیم، اول

کار یک مصاحبه داشت؛ مصاحبه گر از من پرسید: "اصل 110 قانون

اساسی چیه؟" متحیرانه به آن نگاه کردم وگفتم:"برای پلیس 110

هستش؟" دیدم عباس داره می خنده، مصاحبه گر از عباس همین

سؤال را پرسید وعباس شروع کرد به تعریف اصل ولایت فقیه و اصل

مطلقه ولایت فقیه و... نیم ساعت عباس داشت ولایت فقیه رو تند و

تند توضیح می داد و همه جوره اثباتش می کرد که مسئول مصاحبه

نگاهی به برگه سؤالاتش انداخت و از پرسیدن بقیه سؤال ها منصرف

شد، یه نگاه محقرانه به من کرد و به عباس گفت تو قبولی...

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

استاد اخلاق

یکی از ویژگی های عباس مؤدّب بودنش بود. بعد از اینکه دو ترم کلاس

با عباس در دانشگاه داشتم و کلاس ها به پایان رسیده بود در موضوع

های مشخصی حتماً باید با عباس دیدار می کردم و مصاحبه می گرفتم

ایشان مدام با احترام من را استاد خودش صدا میزد و من اصرار

می کردم عباس من اینطوری راحت نیستم، لطفا اسم من را صدا بزن

و ایشان مجدد اً ادب می کرد و من را به همان نام استاد مخاطب

قرار می داد. یک بار که کلافه شده بودم به عباس گفتم:"عباس اگر یک

بار دیگر صدا زدی استاد، تنبیهت می کنم" و عباسی که همیشه لبخند

بر لبانش بود، خنده زیبایی کرد و با صدای زیبا و با آرامش گفت:

" چشم استاد." عباس این چنین جوان مؤمن انقلابی بود که نسبت به

اطرافیانش نه تنها بی ادب نبود بلکه در نهایت ادب و احترام با آنها

رفتار می کرد.

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

در دانشگاه در هر کار فرهنگی که نیاز به هم فکری و همکاری بود،

عباس حضور داشت، گاهی کارهای گروهی که پیش میآمد به دنبال

عباس میرفتیم و از او کمک میخواستیم. با آن طراوت و شادابی که

در او سراغ داشتیم از او روحیه میگرفتیم. هرچند قرار بود یک ماه بعد

از رفتن عباس، من هم به سوریه برم و اونجا او را می دیدم ولی دلم

طاقت نداد که روز اعزام عباس برای خداحافظی برم پیشش. روز

پنجشنبه دوّم اردیبهشت ماه بود، مصادف با سیزده رجب روز میلاد

حضرت علی )ع( برای خداحافظی به دانشگاه رفتم، عباس مثل همیشه

لبخند بر چهره داشت و بسیار خوشحال بود. به شخصی که همراه او

بود گفتم شما عموی عباس هستی؟ گفت: بله، با لبخند بهش گفتم

خوب نگاهش کن که دیگر او را نمیبینی، او حتماً شهید میشه.

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

زیارت عاشورا

من دانشجوی دوره ده افسری بودم. اون موقع شهید دانشگر دانشجوی

دوره هشت افسری بودند. من با ایشون تو کانونهای دانشجویی آشنا

شدم و می دیدیم که چقدر فعالیت می کنند، برای همین هم چهرشون

تو ذهنم بود. چون اونجا دانشجو زیاد بود. یه شب رفته بودم مرخصی

تو تهران. وقتی برگشتم یه خورده زمان گذشته بود. فکر کنم ساعت

دوازده، یک نصف شب بود. گردان شهید باقری بودم. خواستم از وسط

میدان صبحگاه رد بشم برم. گفتم شهدای گمنام را هم زیارت کنم.

اومدم برم داخل مقبره الشهدا یک دفعه چشمم افتاد به عباس. دیدم

داشت زیارت عاشورا می خوند و تو دل شب چه زیبا اشک می ریخت.

این عکس را که دیدم یاد این خاطره ام افتادم.

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi


  • ۰
  • ۰

عشق به ولایت

به رهبر انقلاب عشق می ورزید و دل نگران، نگرانی های ایشان بود.

سخنرانی های رهبری را با دقت گوش می کرد و می گفت: آقا مظلوم

است، بعضی از مسئولین فقط حرف هایش را گوش می دهند، عمل

نمی کنند. او اما به شنیدن اکتفا نکرده بود و همه اذعان دارند که

توصیفات رهبر انقلاب از یک جوان مؤمن انقلابی، همه در عباس متجلّی

بود.

https://eitaa.com/javanemomeneenghelabi